اولین بار که کم میاری
میریزی تووو خودت…
دومین بار به رفیقت میگی…
سومین باز میریزی توو خودت…
چهارمین بار تووو خودت میشکنی…
پنجمین بار روانی و بی احساس میشی…
آخرین بار دیگه هیچی برات مهم نیست…
فقط میخندی….
اولین بار که کم میاری
میریزی تووو خودت…
دومین بار به رفیقت میگی…
سومین باز میریزی توو خودت…
چهارمین بار تووو خودت میشکنی…
پنجمین بار روانی و بی احساس میشی…
آخرین بار دیگه هیچی برات مهم نیست…
فقط میخندی….
زمان زیادی گذشت که فهمیدم اونی که میخوای نمیشه…
فهمیدم بی تفاوتی بزرگترین انتقامه…
تنفر یک نوع عشقه…
دلخوری و ناراحتی از میزان اهمیته…!
غرور بزرگ ترین دشمنه…
خدا بهترین دوسته…
سلامتی بالاترین ثروته…
آسایش بهترین نعمته…
فهمیدم رفتن همیشه از روی نفرت نیست…
هرکی زبونش نرمه دلش گرم نیست…
هرکی اخلاقش تنده، جنسش سخت نیست…
و هرکی میخنده، بدون درد و غم نیست…
ظاهر دلیلی بر باطن نیست…
فهمیدم کسی موظف به آروم کردنت نیست…
فهمیدم جنگ کردن با بعضیها اشتباه محضه…
فهمیدم خیلی موقعها خواستههات، حتی با گریه و التماس انجام شدنی نیست…
فهمیدم گاهی اوقات تووو اوج شلوغی تنهاترینی…
فقط کافی است…
هر از گاهی پشت کنی به تمام آنهایی که چشم دیدن خوشبختیات را ندارند…
بی تفاوتی عجیب آدمها را میسوزاند…
دین و مذهب از انسان عبادت میطلبد.
چیزی که انسان نباید به هیچ موجودی، انسانی و یا یزدانی بدهد.
پرستش دیگری یعنی پایین آوردن خود.
عبادت وحشت و ترس است.
وحشت و ترسی بیهوده و امیدی کور.
عبادت است که تنها یکی را بالا میبرد و تعداد زیادی را به پایین میکشد.
عبادت برای دزدان کاخ میسازد و برای جرائم بنای یادبود.
شخص عابد حتی برای دستان خود دستبند میسازد. روح عبادت روح بیدادگری است.
یک روشنفکر هرگز زانو نمیزند.
بدن به هرچه گرایش داشته باشد، روح روشنفکر به بلندیها نظر دارد.
هرکسی که عبادت میکند روح خود را واگذار میکند.
و روزی که آدمها یک بار برای همیشه
از چشمانت میافتند…
مهم نیست نسبتشان چقدر نزدیک است
یا دور…
مهم این است که تو تا ابد
هیچ حسی به آن ها نخواهی داشت
و این آغاز یک راه طولانی است…
اندوه که از حد بگذرد
جایش را میدهد به یک بی اعتنایی مزمن!
دیگر مهم نیست.. بودن یا نبودن؛
دوست داشتن یا نـداشتن …
آنچه اهمیت دارد
کشداری رخوتناک از حسی است…
که دیگر تـو را به واکنش نمیکشاند!
در آن لحظه فقط در سکوت غـرق می شوی
و نگاه میکنی و نگاه و نـگــــــــــاه….
از دنیا دل کندم
بحث عشق و عاشقی نیست
خم شد
کمر
اعتمادهایم...
اینجا مـــــــن هستم !!
نیــــــــمکتی چوبی وچتــــری که بسته است ...!
دلم تنـــــــگ نیست ...
تنـــــــــها منتظر بـــــارانم ...
که قــــــطره هایش بهانه ای باشد
برای نمناک بودن لحظــــــه هایم ...
و ...
اثبـــــات بی گناهی چـــــــشمانم ...